تاریخ انتشار : سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ - ۱۹:۱۵
کد خبر : 6944

گفت‌وگو با همسر جانباز محمدمهدی امامیون

گفت‌وگو با همسر جانباز محمدمهدی امامیون

در دل یک نامه ساده، سرنوشت زنی رقم خورد که جوانی‌اش را وقف پرستاری از سرباز امام زمان کرد و پیمانی الهی را تا امروز پاس داشت.

در گفت‌وگویی صمیمی با خبرنگار «وقایع شاهوار»، همسر جانباز سرافراز محمدمهدی امامیون از روزهای آغازین ازدواجشان و تصمیمی که زندگی‌اش را دگرگون کرد، چنین روایت می‌کند:

«یکی از بستگان که هم فامیل من بود و هم فامیل محمدمهدی، واسطه شد. آن روز غروبی از پاییز سال ۱۳۶۳ بود. زمستان نزدیک می‌شد. ایشان آمد خانه‌مان، کسی خانه نبود. نامه‌ای به دستم داد. خودش مردی جدی، اهل فکر، مؤمن و با تقوا بود. وقتی لای نامه را باز کردم، نوشته بود: “خدمت زهرا خانم، بنا به وضعیت و شرایطی که از پسردایی‌ات مهدی اطلاع داری، نظر خودت را درباره ازدواج با ایشان بفرما.” نامه را بستم. بغض کردم. رفتم برای نماز مغرب و عشا. اشک می‌ریختم. دلم آرام نمی‌گرفت.

قرآن را از طاقچه برداشتم. وقتی بازش کردم، سوره کهف آمد؛ همان‌جا که حضرت موسی می‌خواهد همراه حضرت خضر شود و به او می‌گوید: “اگر توانایی نداری، نمی‌توانی با من همراه شوی.” آن لحظه دلم کمی محکم شد. می‌دانستم مهدی جوانی با تقواست، سرباز امام زمان است، و برای دین و اطاعت از امام به جبهه رفته. با خودم عهد بستم: همان‌طور که او سلامتیش را داده، من هم جوانی‌ام را وقفش می‌کنم. اما از خدا خواستم کمکم کند تا نه تعریف دیگران مرا مغرور کند، نه تحقیرها مرا از راه بازگرداند.

در دل با حضرت زهرا (س) عهد بستم. گفتم: “خانم، من مطمئنم مهدی سرباز شماست. می‌خواهم این راه را شروع کنم و تا پایانش بروم. اما ضمانت می‌خواهم که خدا مرا در این مسیر تنها نگذارد.” بعد از آن نماز، آرامش عجیبی داشتم. انگار مطمئن شده بودم.

برادرم که آن زمان در جبهه بود، برایم نامه‌ای نوشت. زیرش نوشته بود: “مگر خدا در قرآن نگفته که بندگان مؤمن را امتحان می‌کند؟” حس کردم این یک امتحان الهی‌ست. در جوابم نوشت: “خوشبختی و بدبختی دست خداست. هیچ‌وقت فکر نکن فقط تو کاری کردی. جانبازهایی هستند که شرایطشان سخت‌تر بوده، دخترهایی که بهتر از تو خدمت کرده‌اند. همه دست به دست هم دادند.”

با جواب مثبت من، حاج‌آقا آمد و ازدواج کردیم. خدا را شکر، دو دختر داریم. شش سال بچه‌دار نشدیم. در مشهد، در حرم امام رضا (ع)، از آقا خواستیم. سال ۱۳۷۲، شب اول محرم، خدا دختر اولمان را داد. اسمش را گذاشتیم معصومه، به یاد خواهر امام رضا. بعد حاج‌آقا همیشه می‌گفت:اگر خدا دوباره لطف کند و دختر دیگری بدهد، اسمش رافاطمه می‌گذاریم خدا دوباره به ما فرزند دختر داد/
پایان خبر

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

تبلیغات